ضربان قلم

سلفی‌نامه ۱: دو خاطره

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۴ ب.ظ

وقتی اولین بار عکس آن سلفی کذایی را دیدم، حتی می توانم بگویم سعی کردم خیلی سریع از آن بگذرم. مثل وقتی که یک رفتار خیلی عجیب و دور از انتظار از کسی  می‌بینید که آنقدر به نظرتان فجیع است که ذهنتان دوست دارد اصلا آن را پاک کند، پاک کند نه به معنای اینکه ندید بگیرد؛ به معنای اینکه شاید اشتباه دیدم؛ شاید اشتباه شنیدم. هرچند این رفتارها بعید هم نبود، ولی باز هم دوست داشتم یک نفر یک تحلیلی ارائه دهد که شکل مساله عوض شود. نمی دانم چه چیزی بگوید...ولی یک چیزی بگوید....  نه اینکه مثلا جز آن آدمهایی باشم که  مسولان را فرزندان خدا می ‌دانند و حالا ناگهان دارند گناهی از او می‌بینند، یا از آن عاشقان ساده‌دلی که ناگهان با عیوب معشوقشان مواجه می‌شوند و دنیایشان به هم می‌ریزد. نه! نه! مساله چیز دیگری بود. فکر می‌کردم حداقل چیزی مثل کلاس کاری، ترس از شماتت دیگران، چه می‌دانم از این قسم چیزها باعث شود شاهد یک رفتار معقولانه‌تری باشم. خلاصه هنوز هم امیدوارم یک نفر بیاید و یک تحلیل قابل قبولی ارائه دهد که من بعدها ذیل این پست اظهار پوزش کنم. می ارزد شرمساری من به شرمندگی کشورم. مخصوصا نسبت به یکی از آنها...که خیلی بر من سنگین می‌آید این رفتارش... با آن گذشته معصوم منادی حجاب... کاش این را یکجوری برای خودم هضم کنم... (آن آقای قباپوش منظورم نیست‌ها...)

 

زیاده صحبت کردم.  بروم سر اصل مطلب. راستش با این عکس یاد چند خاطره افتام.


از دو منظر هم. منظر اول فرض می‌گیریم طرف محبوب شماست، یعنی شما اصلاح‌طلبید، ایشان هم قبله آمال شما!، اینجا توجه‌تان می‌دهم به خاطره‌ای از یوسفعلی میرشکاک و رفتار او با کسی که او را «سیدناالقائد» می‌خواند:

یک روز آقای خامنه‌ای -صاحب‌امتیاز روزنامه- وارد شدند. من از سر جایم تکان نخوردم، یعنی مثلاً دارم می‌نویسیم. خودم را مشغول نشان دادم. جماعت همه رفتند به سمتی که ایشان بود و پس از اندکی صحبت، آقای خامنه‌ای گفتند که آقایان بروند سر کارشان، می‌خواهم از نزدیک ببینم که کی چه کار می‌‌کند. جماعت گروه ادبی-فرهنگی هم نشستند؛ یعنی جناب سید مهدی شجاعی،‌ قاسم‌علی فراست، سید حبیب‌الله لزگی، آقای شجاعیان و اکبر خلیلی.

 

به هر حال جماعت همه نشستند و آقا یکی یکی از بخش‌های مختلف بازدید کردند تا این‌که نوبت به بخش ما رسید. من مثلاً سر پایین می‌نوشتم، اما آقایان بلند می‌شدند و خودشان را معرفی می‌کردند. آخرین نفر پس از معرفی خودش، من را نیز معرفی کرد. این اولین برخورد ما با آقا بود. دیدم آقا آمدند جلو و سلام کردند. آمدم بلند شوم که دستشان را رو شانه‌ی بنده گذاشتند و گفتند راحت باشید و بنشینید. بعد گفتند که اجازه است ما شما را ببوسیم؟ در حالی ‌که خیلی از آقایان ناراحت بودند که چرا فلانی بلند نشده است. بعد از این، آقا هر وقت که می‌آمدند روزنامه، یک سری به حضرات تکان می‌دادند و یک‌سره می‌آمدند پیش ما.


منظر دوم منظر عکسش است:

 استادمان می‌گفت هند بودم. در یکی از اماکن دیدنی،‌ یک زن و شوهر انگلیسی از من من خواستند و گفتند که آیا از آنها عکس می‌گیرم؟ من قبول نکردم  و گفتم نه. گفتند چرا؟ گفتم: کشور شما سالهاست این کشور و کشورهای ما را استثمار یا غارت کرده؛ حالا این کمترین انتقامی است که من می‌توانم از کشور شما  بگیرم.

 

حالا منظورم این نیست که همه‌شان، همه‌مان همینطور رفتار کنند و کنیم، هرکس خودش باید بفهمد که چطور رفتار کند، ولی مساله این است که باید بفهمد چطور رفتار کند...

 

اما سوم:

کلاس دوم راهنمایی یک معلمی داشتیم، از معدود معلمان راهنمایی که فامیلی‌شان را یادم است. شاید اگر کمی فشار بیاورم بیشتر یادم بیاید ولی الان که به پنج تا هم نمی‌رسد معلمانی که یادم آمد فامیلشان را. {البته یاد همه‌شان را گرامی می دارم و روی چشم می‌گذارم نامشان را و از جفایم در قضاوت در موردشان از پیشگاه خدا پوزش می‌خواهم از وقتی با مشکلات معلمی آشنا شدم :)} خلاصه ایشان معلم اجتماعی‌مان بود. از این آدمها که خیلی معمولی‌اند و البته مهربان. ادعایی هم ندارند. به ندرت نصیحت می کنند یا حرفهای مذهبی می‌زنند ولی حرفشان یا نصیحتشان تا عمق جانت نفوذ می‌کند. او یک‌بار گفت وقتی آدمهای بدحجاب را دیدید نگاهشان نکنید، نگذارید فکر کنند خیلی تماشایی و قابل توجه‌اند.

کاش چند تا این معلمها آنها هم داشتند.

 

پ ن: چند خاطره نسبتا مرتبط خانوادگی و شخصی هم دارم که که مجالش نیست. ولی شاید هم وسوسه نوشتنش باعث شد بعدا اضافه کنم :)

۹۶/۰۵/۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
ضربان قلم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی