ضربان قلم

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چهار پنج سال پیش در وبلاگ پیشینم از آرزوی سرکردن چادر مشکی‌ ایرانی نوشتم. به نظرم وطنی‌بودن در هیچ‌چیز به اندازه پوشاک اهمیت ندارد. آن هم چادر، این «دیوار و در خانه». یک روایت بسیار زیبا هم داریم که در شگفتم وقتی برای نقلش  و یافتن اصل روایت جستجو کردم، در اینترنت  پیدا نکردم. واقعا جا ندارد آدم به وعاظ انتقاد کند؟ این روایات نباید اینقدر غریب بمانند... بگذریم. روایت را بخوانیم با مضمونی که به یاد دارم از حضرت رسول صلوات الله علیه: 

«وای به حال ملتی که لباس تنش را خودش نمی‌دوزد»

اگر این روایت را جز آن باری که در کودکی شنیده بودم و به خاطر سپردم، چند سال بعد یک  جای دیگر هم ندیده بودم {در تابلویی بر دیوار یک تولیدی، البته در یک تله‌فیلم}، با این مواجهه ساکنی که اینترنت نسبت به آن دارد، در وجودش شک می‌کردم. اما با کس دیگری هم مطرح کردم و او شنیده بود. خلاصه که تقریبا نزدیک عید خیلی اتفاقی فهمیدم بالاخره  تولید چادر ایرانی از سر گرفته شد. البته آن موقع نتوانستم پیدا کنم و تمام شده بود. در بازار که نمی‌دانم یافت می‌شود یا نه. در شهر ما خانمها یک گروه کالاهای ایرانی راه انداخته‌اند (که شاید شهرهای دیگر هم باشد) که بسیجی‌وار دارند برای این کار تبلیغ می‌کنند. وقتی از آمدن چادر خبردار شدم، راستش، بعد از خوشحالی اولیه، اولش کمی، و البته کمی فکر کردم که آیا مرغوب است یا نه؟ چون ظاهرا فقط در تهران بود و نمی شد جنس را دید. ولی به خودم نهیب زدم که هر چه باشد باید بخرمش. اگر هرچیز دیگری بود، شاید توجه به کیفیت نکته قابل تاملی بود*، ولی این یک فقره، این دیوار و در خانه، هرطور هست باید به صاحب اصلی‌اش سپرده شود. آن هم این کارخانه که قبلا هم تلاشهایی کرده بود ولی به خاطر عدم حمایت‌های دولتی، تعطیل شده بود. قبلا هم در دوره مشروطه یک شرکت اسلامیه پارچه‌هایی تولید می‌کرد که کرباس بود و کیفیتی هم نداشت ولی طلاب و علمای نجف این لباس‌ها را از طریق بسته‌های  پستی دریافت می‌کردند و به آن افتخار می‌کردند. خلاصه من وقتی ندیده مبلغ را پرداخت می‌کردم، به این روش آنها سعی کردم تمسک کنم :) که به قول قیصر عزیز هم:

این همه گفتند ببین و بیا

عشق چه می‌گفت؟ بیا و ببین


و من هم رفتم  و دیدم. و دیدم که چقدر از آنچیزی که انتظار داشتم بهتر بود. من روی خیلی از این بدتر حساب کرده بودم و همان را پذیرفته بودم که سر کنم. حالا ولی هیچ کم نداشت از آنچه می‌خواستم. وقتی چادر را می‌دوختم، مادرم یک تکه‌اش‌ را شست و دید که رنگ هم نمی‌دهد. رنگش واقعا مشکی، فقط کمی و فقط کمی از چادرهای معادلش سنگین‌تر است که فدای سرش :). و البته به نظرم در تولیدات جدیدترش برای ارتقای کیفیت حتما تلاش می‌کنند همانطور که این یکی که من گرفتم، آنچه از فروشنده شنیدم از آن تولید اولیه‌ای که من وقتی رفتم تمام شده بود و به من نرسید، مرغوب‌تر شده است و کیفیت را برده‌اند بالا.  ولی گذشته از این، هرچه هم که سنگین باشد، مگر سنگین‌تر و گرم‌تراز شلوار لی و مانتوی تنگ در تابستان است؟  من هیچ خرده‌ای به شلوار جین پوشیدن ندارم. یعنی سلیقه‌ای است، شاید خودم هم گاهی بپوشم، ولی مثلا  همیشه به دوستم که از گرما شکایت می کند می‌گویم بنده خدا، یک تابستان را بیا راحتی را به خوش‌پوشی جایگزین کن. حالا این بار هم سنگینی این را به وطنی‌بودنش. فقط اینکه کرپ ساده است و  حریر اسود مات که این روزها  کمتر کسی سرش می‌کند. ولی من برای استفاده روزمره واقعا توصیه می کنم. قیمت هم ۶۵ تا ۷۰ هزار تومان. حالا باز میل میل شماست :)

 

خلاصه وقتی چادر را تحویل گرفتم، داشتم بال درمی‌آوردم. گزاف نگفته‌ام اگر بگویم در این کمتر از یک ماهی که این چادر را سر می کنم، حجاب را بهتر فهمیده ام  و سعی می‌کنم حواسم بیشتر به آن باشد و اعتماد به نفس عجیبی هم به من می‌دهد. راستش من یکی که آن عفاف درونی را ندارم، ولی حالا امیدوارم این تشبه ظاهری که حالا برایم اصیلتر از قبل هم شده مرا به آن گوهر درونی هم برساند.

فقط امیدوارم نامش هم از حریر اسود و الگانس، به یک نام ایرانی تغییر پیدا کند. شبیه کاری که مثلا سایت انارگل دارد انجام می‌دهد که به مدلهای سنتی ایرانی توجه خیلی خوبی کرده است. و برای هر لباس یک نام ایرانی انتخاب می کند. البته نمی دانم خودِ نامها واقعا فارسی است یا نه ولی معنا از نامهای ایرانی گرفته شده.

 

 

*به نظرم در این مورد هم سخنها هست. و بستگی دارد که تولیدکننده صرفا به سود می‌اندیشد یا تولید. و اگر آدم نشانه‌هایی از تلاش و انگیزه‌های تولیدی ببینید، باید به برخی عدم کیفیتها هم چشم پوشید. ولی گاهی تولیدکننده به نیاز و ارزشهای مخاطب توجهی ندارد. تازه به کارگرش هم کلی سختی می‌دهد و فقط به سود فکر می‌کند، اینجا چرا باید آدم هم‌جهت بشود؟

ضربان قلم
۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

شاید فقط دو قسمت از سریال نفس را کامل نگاه کرده‌ام. ولی در جریانش بوده‌ام و در همین حد هم به یقین برایم قهرمان سریال نفس، ناهید نیست، عالیه است. آنجایش را دیدم که عالیه به ناهید ‌گفت:

 

 

«مادرت آنقدر آدم حسابی بود که وقتی بابات رفت سراغش، یه ذره هم حسودی نکردم».

 

 

بی‌شک انتخاب یک آدم خوب  (عمدا نگفتم مثلا یک آدم خوبتر یا کاملتر، چون هیچ کس نمی‌داند چه کسی واقعا کاملتر یا خوبتر است و عرف با این شاخص‌های ظاهریِ شان اجتماعی و مدرک و فلان و بهمان ملاک‌های کاملی در اختیار ما نمی‌گذارد و فقط آدمهای درگیر خودشان می توانند تشخیص دهند) توسط معشوق، در آرامش بعد از یک شکست عشقی برای عاشق ‌می‌تواند مؤثر باشد که کمتر احساس شکست کند، (البته اینجا به عنصر میزان تقصیر معشوق یا عاشق اصلا کاری نداریم. چون حالات مختلف متصور است حتی بسیاری اوقات علی رغم تصور رایج، خود عاشق است که مقصر است ولی چون میزان نیاز و محبت از جانب عاشق بیشتر است،‌ جزع و فزع هم از ناحیه او بیشتر است) ولی عالیه هم نمود صداقت یک زن عاشق است که عنصر عشق برایش تنها در خودش خلاصه نمی‌شود و معشوق و سعادت او کمتر از سعادت خودش برایش اهمیت ندارد. در این آشفته بازار عشقهایی که در آنها فقط «من» است که حضور دارد. خانواده که دیگر هیچ، حتی معشوق هم غایب شده است. 

 

 

 

جدا از اینکه ژاله صامتی یکی از بازیگران محبوب من است، به نظرم برای ایفای این نقش بهترین گزینه بوده است. امیدوارم این نقشها بیشتر دیده و  پرداخته شود و عشق را بفهمیم و از آن فانتزی که از آن ساخته‌ایم فاصله بگیریم؛ و جوانانمان عشق را به ابتذال یا توهم نکشانند و سالها عمرشان را نسوزانند.

 

 

ضربان قلم
۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر