در یادداشت پیشین همه خانواده شهدا را یاد کردم چه اینکه خودم هم اگر بودم حتما مخالفت می کردم، همسر وهب وار. اما راستش بهانه اصلی یادداشت پیشین همسر شهید حججی بود. دیدم نمی شود. نمی شود یک چیز کلی نوشت وفتی یک مورد خاصی را هم مدنظر داری. در مساله مرگ داعش خیلی ها یاد شهید حججی کردند. من هم می خواستم از همسرش یاد کنم که آن همه غیرقابل باوربودنش در آن ایستادگی و غرور و نشکستن آن روزها مرا سخت تحت تاثیر قرار داده بود. وقتی خودم –نمی توانم بگویم شرایط مشابه، چون همسری و برادری دو جایگاه کاملا متفاوت است. (نه از جهت عاطفی؛ از جهت موقعیتی آن هم وقتی فرزندی هم باشد) با این حال- در شرایط بسی سهل تر، وقتی برادرم می خواست برود اولش گفتم اگر می توانی نرو. در حالی که همسرش خیلی قوی تر از ما رفتار کرد). پس کاملا معلوم است که اگر خودم در آن شرایط بودم چه می کردم- باری، با این وجود در یادداشت پیشین، مورد خاص شهید حججی و همسرش مدنظرم بود. همه شهدا و خانواده شهدا عزیز و گرامی اند. چه بسا برخی مظلوم تر و غریب تر وچه بسا بالاتر از شهید حججی. اما همانطور که آن شهید عزیز نماد شد، نماد عزت و شجاعت، همسرش هم نماد شد؛ نماد صبر و استقامت.
اما فارغ از این مقدمه، نکته اصلی که همیشه می خواستم بگویم بخشی از مصاحبه ایشان است که همان ایام شهادت جایی خواندم و حیفم می آید ذکرش نکنم. جمله ای که به نظرم به تنهایی خودش می شود دلیلی برای کسانی که از چرایی جنگ با داعش و حضور ایران در آن می پرسند. ایشان در آن مصاحبه گفته بود یک بار به همسرم گفتم: «نگو من برای دفاع از حرم می روم. بگو دارم برای رضای خدا به دفاع از حرم می روم». این جمله به نظرم جواب خیلی از شبهه هاست. شبهه آن شاعر نسبتا محترمی که گفته بود «من به این حرم ها به خاطر سفری که داشته ام ارادت دارم ولی جنگ برای آن را نمی فهمم.»
توضیحی هم نوشته بودم در این چرایی که ناگهان ترسیدم برداشت من با منظور شهید یکی نباشد و نوعی تجمیل به متن باشد. بنابراین از هر تضیح پرهیز می کنم و خواندن اصل را بسیار سودمند می دانم.