معرفی یک شاعر
خیلی وقت بود می خواستم این یادداشت را بنویسم ولی کتابم (باران پس از برف) را پیدا نمی کردم، نمی دانم چه کرده امش. گفتم اشکال ندارد، اتفاقا روز زن می نویسم که باز هم تاخیر شد! علی ای حال، غرض اینکه این یادداشت را نه از کتاب، که از آنچه یادم است و این وبلاگ می نویسم.
یک بار یکی از دوستانم این بیت را در پیامکی برایم فرستاد بی که نام شاعر را بنویسد:
نکند بوی تو را باد به هرجا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
بعد، همان شب فکر کنم به سرم زد شاعران قمی را جستجو کنم. اینجا بود که از اینجا به آنجا، سر از وبلاگ ایشان درآوردم و این شعر را در آنجا دیدم و دو ملاقات در یک روز در خاطرم ماند و شعرهای دیگر را هم بسیار پسندیدم و البته از یافتن شاعر آن بیت، بی زحمتِ جستجو خرسند شدم. اینکه دانستم شعر از شاعری قمی است هم خیلی برایم لذتبخش بود. البته به گمانم قبل از آن یک بار ایشان را دیده بودم و نامش را به خاطر سپرده بودم: اعظم سعادتمند
خلاصه که اینها باعث شد وقتی کتابش را در کتابفروشی دیدم، بی تردید بردارمش: «باران پس از برف» دومین کتاب شعر این شاعر است. شاعری که بسیاری از احساسات ویژه زن را می شود در شعرهایش دید. یک مثال آشکار می زنم: اگر شما هم سبک و سیاق مراسم عروسی به روش سنتی را دیده باشید، تصدیق می کنید که پس از آن همه زیبایی و شادی و دست افشانی، لحظه وداع دختر از خانه پدر، چشم اشکبار مادر و غم پنهان در چشم پدر و برادر، می تواند همه آن شادی را یکباره به فنا دهد و آدم را از پا بیندازد! حالا حس خود عروس را ببینید (البته فکر کنم این غزل در کتاب اولشان است که من ندارم):
چه مادرانه به این نوعروس می نگری
چگونه دل بکنم از تو خانۀ پدری
به قهر می روم و آشتی نخواهم کرد
مگر که باز برایم عروسکی بخری
هنوز کودک خوش باورم درون من است
بگو برایم از افسانه های دیو و پری
صدای قلب مرا گوش کن دلم انگار
شده ست پهنۀ جولان اسب های جری
به دست پاچگی ام زیرکانه می خندند
زنان باخبر از شیوه های عشوه گری
قبول! حادثه ای عاشقانه آورده ست
برای قصۀ من قهرمان تازه تری
ولی کسی که پر از آفتابگردان است
ندارد از غم محبوبه های شب خبری
بگو به مرد من این شاهزاده شیرین نیست
زنی ست تلخ تر از طعم قهوه ی قجری
تا جایی که یادم است، بیشتر غزلهای این کتاب، آیینی بود. آیینی هایش حس و حال خود شاعر است که خواننده را هم به راحتی با خودش همراه می کند. نگاه تازه را می شود در اشعارش دید؛ مثلا وقتی دارد برای کاشی مسجد گوهرشاد شعر می گوید. من شعر دیگری در مورد زیارت عتبات از کتاب یادم بود که آن را مدنظر داشتم و بسیار زیبا بود؛ ولی چون کتاب را الان ندارم، این شعر را از وبلاگشان انتخاب کردم که این هم البته بسیار زیباست با نگاهی تازه. شعرهای عاشورایی کم نداریم ولی این غزل علاوه بر مضمون جدیدش که درباره اربعین است، ببینید چه حس و حالی دارد و شک ندارم حسابی آب چشم از شما می گیرد در هر حالی که باشید:
حالا که به این ناحیه افتاده گذارم
رد می شوم از مرز، در آن خاک ببارم
رد می شوم از کوه و در و دشت، که با او
در یک شب بین الحرمین است قرارم
سرباز عراقی! به خدا خسته ام اما
هرقدر که آزار دهی، شکر گزارم
هرقدر که تفتیش کنی، مسأله ای نیست
بغضم که هزاران گره افتاده به کارم
در این چمدان های دل آشفتۀ دلتنگ
چیزی به جز اندوه نمی شد بگذارم
سرباز عراقی! بگذاری نگذاری
ابرم که نیازی به گذرنامه ندارم
اما همانطور که در آیینی ها، ردپای احوالات شاعر وجود داشت، عاشقانه ها هم نشانههای مذهبی او را با خود داشتند به گمانم. به بیان بهتر، خوب مشخص بود این عاشقانه را یک آدم مذهبی گفته است. می توانم بگویم آیینی بودن، چیزی در نهاد همه شعرهای او است. و باید حضور زنان مذهبی را در شعر بسیار گرامی و مغتنم داشت (و البته هر شاعر خوبی را)