قالیباف | مردی در تبعید ابدی
خدا میداند چقدر وسط مناظره از دست قالیباف عصبانی شدم. هی گفتم آخه با این آدمها که زهر به دهان مالیدهاند که نباید دهان به دهان گذاشت. اصلا به تو چه جهانگیری چرا آمده؟ به کارهای دولت گیر بده، به آدمها نده؛ یا ملایمتر، مهربانتر حتی! و از این حرفها... همش هم یاد دوستی میافتادم که در مورد این ویژگیها خیلی شبیه قالیباف بود. (نه در سیاست، به طور کلی در همه زندگی، که خودش بود و هست و آدم کار، نه کلاس. البته تا همین دیروز، نه، پریشب که نوبت گفتگوی ویژه خبری قالیباف بود، متوجه شباهت این دو نشده بودم) و آنقدر در آن لحظات مناظره این دو در ذهنم همسانانگاری شده بود، که می خواستم وسط مناظره به او پیام بدهم و دعوایش کنم. دعوایش کنم و بگویم کم تهمتباران شدی؟ کم زخم زبان خوردی و گوشه کنایه شنیدی از دوست و دشمن؟ یکی از طعنههایی که او تا به حال شنیده را اگر من میشنیدم، هزار بار از پا می نشستم و میدان را خالی میکردم...ولی او آدم کار است. آدم دلش است نه نفسش...
و البته بعد از دعوا بگویمش که همیشه همین است ولی. دنیا برای آدمهای مثل تو نیست. گاهی گفتهام اینها را به او و گاهی نگفتهام. وقتی نگفتهام، خیلی بیشتر ناراحت بودهام از این همه کجفهمیهای دیگران از او. یکبار در یک بیتی گفته بودم:
حرفها پشت سر تو میزنند و میروند
من ولی آن نیستم این حرفها باور کنم
(مصرع دوم چقدر آشناست برایم!)
اما حالا یاد «مردی در تبعید ابدی» افتادم. شب قبل از آن پرسش و پاسخ تعیینکنندهٔ دربار شاهعباس. وقتی میرداماد و میرفندرسکی (شیخ بهایی هم بود؟) هر کدام جدا جدا دلنگران آمدند، در زدند ملاصدرا را در آغوش گرفتند و نصیحت کردند که این بگو و آن نگو...که چه و چه و چه... و یا این بخشها:
دوستان انگشتشمار ملا دور از چشم همگان به او میگفتند: «ای محمد! نرم باش، کوتاه بیا، پیله مکن! بزرگان را به رگبار پرسشهای بیسرانجام نبند! میدان را از دست همگان خارج مکن! خویشتن را اینگونه عرضه مکن و به نمایش مگذار! همه چشمها را ـبه مهر یا به کین- اینگونه به خود مدوز! اما ملا با دلسوختگی می گفت: من قصد هیچ یک از این اعمال را که شما میفرمایید ندارم. من در حد افتادگی و اطاعت امر به محضر این مدرسان عالیمقام میآیم، و بسیار هم بردباری میکنم و حتی خود را به نشنیدن میزنم، اما نمیدانم چه میشود که سرانجام و به ناگهان کاسه صبرم می شکند...»
ولی بعدش....نه صرفا بعد از موفقیت در مناظره رو کردن دست روحانی، همان وسطهای منازعه، چقدر باز دوباره غبطه خوردم به این روحیه و این شبهجنون. چقدر تاسف خوردم بر حزم و مثلا عقلاندیشی و دوراندیشیهای خودم. که باعث میشود همیشه دیر برسم، نرسم.... برو رفیق. تند و تیز و محکم برو... ولی برای رسیدن ما هم دعا کن. هر چند رسیدن تو رسیدن ما هم هست. خدا را شکر این بار دل ما شاد شد
پ ن ۱: البته که قصد ندارم این دو را با هم مقایسه کنم! این خصوصیت اهل دل بودن را دوست داشتم توجه دهم. کلا هم جزو قالیبافیهای دو آتشه نیستم. هرچند متاسفم که سال ۸۴ دردور اول به جای رای سفید ننوشتم قالیباف. البته بهش مایل هم بودم بیش از بقیه و اولاو مدنظرم بود. ولی رایآور نبود و ناچار شدیم به دوگانه ای فکر کنیم که نمی توانستیم به هیچ گدام رای بدهیم! هر چند در دور دوم حس کردم تکلیفم هست ناچار احمدینژاد را به هاشمی ترجیح بدهم.
پ ن ۲: ولی یک نکته: این اتفاق مهمی که در مناظره افتاد، نسبت دادن روحانی وعدههایش را به سایتهای دیگر، دور قبل هم به نوعی پیش آمد اینجا. البته من آنجا ازش دفاع کردم و الان هم همچنان نسبتا موافق آن یادداشت هستم. چه اینکه بعد از جواب روحانی هم کسی دفاعی نکرد و جوابی نداشت. حتی اگر آن بار هم اشتباه بوده باشد، تنها ثمرهاش این است که الان که دوباره دوستان اصلاحطلب دست به توجیه زدهاند و ما را به غرض و مرض متهم میکنند، پاسخ بدهم که ما خودمان زمانی که روحانی رقیبمان بود، مدافع حقش بودیم. اینبار دست دوستان خالیست.