ضامن آهو
یکی از رایجترین موضوعات یا نشانههایی که شاعران در اشعار امام رضایی خود به کار میبرند، مربوط به ضامن آهو است. ابیات زیبا موفق و تاثیرگذاری چون:
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد
محسن رضوانی
بعد از تو آهوها پی صیاد می گردند
دنیا ندیده ست اینچنین سبک و سیاقی را
اعظم سعادتمند
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگیام
ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟
رضا نیکوکار
اگر بخواهیم این بیتها را برشماریم، احتمالا باید تمام اشعار امام رضایی را یاد کنیم. اما این داستان ضامن آهو چیست که اینطور از همه دل برده است؟
یادم است یک بار هم خیلی سال پیش در یک برنامه تلویزیونی مجری از کارشناس روحانی برنامه پرسید که داستان ضامن آهو حقیقت دارد؟ ایشان هم گفت اگر حقیقت هم نداشته باشد و استعاره باشد لطمهای به اعتقادات ما نمیزند. آن موقع به خاطر این حرفش و نفی نکردنش، نظر نسبتا منفیام به که او را روحانی سوسول می دانستم – تا حدی کم شد چون از چنین کسانی گاهی انتظار نفی می رود. با این حال می خواهم بگویم برای همه احتمالا ایندسوال پیش می اید. و الان حتب باید به ان روحانی عزیز گیر بدهیم حتی که چرا نمی دانست و جوابش بوی نفی می داد. اگر چه می دانیم این داستانها در برابر کرامات این ستارگان عددی نیست، و چندین مورد مشابه آن در مورد دیگر ائمه ذکر شده، اما نمی خواهیم هم که چیزی را بی سندروایت کنیم. خب حکایت چیست؟ داستان مستدلی که در این مورد ذکر شده است را می خوانیم که البته تفاوتی با داستا رایج دارد.
من در سایت آستان قدس این داستان را دیدم قبلا، ولی الان آنجا پیدا نکردم و با جستجویی دیگر، از سایتی دیگر، البته با همان روایت نقل می کنم:
این روایت را علامه مجلسی (ره)نقل کرده است و به عنوان یکی از برکات قبر آن امام همام دانسته و از آن به عنوان "برکات رضویه" یاد کرده است. ایشان این داستان را از کتاب شریف «عیون اخبار الرضا» تألیف شیخ صدوق نقل نموده است:
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که حاکم طوس بوده روایت کرده: «در روزگار جوانی نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه متعرض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها و حوالههایشان را به ستیزه میستاندم روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز هم چنان دنبال آهو میدوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد و یوز روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمیشد هرچه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد ولی هر وقت که آهو از جای خود دور میشد یوز هم او را دنبال میکرد اما همین که به دیوار پناه می برد یوز باز میگشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد من وارد رباط ( تعبیر جالبی از مزار امام رضا علیه السلام در آن عصر) شدم و از ابی نصر مقری (خادم مزار) پرسیدم که آهویی که هم الان وارد رباط شد کجاست؟ او گفت: ندیدمش.
آن وقت به همان جایی که آهو داخلش شده بود در آمدم و اثر آهو را دیدم ولی خود آهو را ندیدم .پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیایم و از آن پس هر گاه کار دشواری به من روی می آورد و گرفتاری پیدا می کردم بدین مشهد روی و پناه می آوردم... و هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد ....»
بیایان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیّادی
چقدر آهوی زخمی در شبستان تو میچرخد
چه کسی می داند شاید علی رضا قزوه وقتی این شعر را می گفته این داستان را مدنظر داشته، که آهو را در شبستان می بیند تا در دشت و جنگل و صحرا. شاید هم همان روایت معروف و مشهور را. هرچه هست غرض این بود که با خیال راحت و بی ترس از نسبت دادن به خرافه این مضامین را به کار ببرید بی آنکه آن را روایتی برای خواب کردن کودکان یا یک حس نوستالژیک بدانید