ضربان قلم

وه چه سرد و سوت و کور آمد بهار

از زمستان های دور آمد بهار

احمد عزیزی


هان ای بهارِ خسته که از راه‌های دور

موجِ صدایِ پای تو می‌آیدم به گوش!

وز پشتِ بیشه‌های بلورین صبحدم

رو کرده‌ای به دامنِ این شهرِ بی‌خروش؛

محمد رضا شفیعی کدکنی


 

بهار می‌رسد از دورها بیا و ببین

چه محشری شده صحرا، بیا، بیا و ببین

محمد مهدی سیار

 


ضربان قلم
۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
«کار مثلِ جلوه حق تعالى‏ مى‏ماند که در تمام موجودات سرایت کرده است. همه موجودات، کار در آنها هست و با کار درست شده ‏اند. همه ذرات وجود کارگرند حتى ذرات اتمى که در این عالم طبیعت هست، اینها کارگر هستند با هوشیارى. همه ذرات عالم فعالند و هوشیارند لکن ما گمان مى‏کنیم که هوشیار نیستند: وَ انْ مِنْ شَى ءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لاتَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ؛ همه مُسَبِّح حقند، همه کارگران حق هستند، همه مطیع حق تعالى‏ هستند؛ و کار در همه جا هست و عالمْ سرتاسر «روز کارگر» است نه یک روز، روز کارگرى است، سرتاسر عالم روز کارگر است، سرتاسر عالَم کارگر است و سرتاسر عالم کار است؛ یعنى ذرات وجودى که انسان را و دیگر حیوانات را- به ارادة اللَّه تعالى‏- موجود مى‏کنند کارگرند و انسانْ کار است، اثر کار آنهاست. تمام این موجوداتى که در عالم ملاحظه مى‏کنید اثر کار فعالانه جنود الهى است؛ جنداللَّه، همه کارگر هستند. خداى تبارک و تعالى مبدأ کار است.

ما این روز را بزرگ مى‏شماریم از براى اینکه قرار داده‏ اند این روز را براى کارگر. کارگر در اسلام، وقتى که در محیط محدودترى ملاحظه کنیم یعنى در این موجود پایین، در این زمین، در این ستاره کوچک که در مقابل عالمْ قَدْرِ محسوسى ندارد، در مقابل عالم ماده قدر محسوسى ندارد، یعنى عالم ماده پهناور است به قدرى که تاکنون آنچه بشر فهمیده است و کم فهمیده است، آنطور که گفته مى‏شود بعضى ستاره‏ها هست که نور او به ما با شش بیلیون یعنى شش میلیارد سال نور [ى‏] به ما مى‏رسد، و این آن چیزى است که تاکنون گفته مى‏شود کشف شده است و آن طرف را و ما ‌بعد او را، خداى تبارک و تعالى‏ مى‏داند. این زمین در مقابل یک همچو سطح بزرگ، یک چیز ناچیزى است بلکه خورشید ما و تمام عائله خورشید ما در مقابل عالمْ ذره غیرمحسوسى است و تمام عالم در مقابل عالم ما وراء الطبیعه ذره غیرمحسوسى است. تمام عالم ماده مثل یک نقطه مى ماند در مقابل عالم ما وراى طبیعت؛ و تمام عالم ما وراى طبیعت، چه ما قبل الطبیعه و چه ما بعد الطبیعه در مقابل ارادة اللَّه قَدْرِ محسوسى ندارد.


الآن که ما بحث داریم راجع به این ستاره کوچک و راجع به این ستاره‏اى که اصلًا قدر محسوسى در عالم ندارد و بحث داریم و راجع به کارگر- به آنطورى که دیگران فهمیده‏اند- صحبت داریم، لابد باید افق بحث را کوتاه کرد و نزدیک به فهم کرد. این کارگرهاى ما اشخاصى هستند که مدیر جامعه انسانیت هستند. اداره امور مملکتها، اداره امور کشورها به دست اینهاست؛ به دست کشاورزان، به دست کارگران کارخانه‏ ها و دهقانان و کشاورزان.»

امام خمینی، 11اردیبهشت 58



پ ن: بچه که بودم وقتی  برادرم دوچرخه اش را پنچرگیری می کرد، کنار دستش می نشستم، و با وسائلش ور می رفتم، و  به نقلیدی ناشایانه از فیلمها، پشت دستم را می کشیدم روی سرو صورتم، پیشانی ام. لذت می بردم از این دست و بال  روغنی و کثیف. 

تا حالا خوشحال بودم که روز معلم و روز کارگر همزمان شده است. آن هم ما حق التدریسها که همان حدقل دستمزد کارگری را داریم. آنهم بعد از چند ماه. می پنداشتم دارم حس می کنم کارگری را با سر و روی گچی، یا وقتی لباس بچه ای که حالش بد شده را تمیز می کنم، یا وقت رفتن و آمدن به مدرسه با آن همه بار و بندیل، نمی توانم مقنعه چون بچه دبستانی کج و معوجم را مرتب کنم یا موهای از این طرف و بیرون ریخته را سر و سامان بدهم، یا شلوار روشن بپوشم از بس که هرروز تا زانو خاکی ام از اثر برخورد  کفش بچه ها. در همه اینها کارگر بودنم را می دیدم و مثل بچگی متظاهرانه به خودم تلقین می کردم...تا وقتی این سخنان امام را شنیدم و دیدم... فهمیدم از تظاهر نفس غفلت کرده ام. اما یک چیز را خوب فهمیدم. حتی اگر به آن عمل نکنم: باید سخت کار کرد. سخت کار کرد...

ضربان قلم
۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰ نظر

از پروین اعتصامی نامه هایی به دوستی به نام مهکامه محصص که او نیز شاعر است، وجود دارد. نامه هایی سرشار از مهر و عاطفه و صمیمیت. تازه دیده ام و همه نامه ها را کامل نخوانده ام. ولی در یک نگاه گذرا، می بینیم بیشتر حال و احوال دوستانه است و کمتر پیرامون شعر؛ آن مهری که دو دوست به هم ابراز می کنند. پروین آنقدر این دوست عزیز را مورد لطف قرار می دهد که در یکی از این نامه ها در مورد شعر او می گوید: «کاندر سخنوری ز رجال سخن گذشت»  و آنقدر به مهر و عطوفت که می گوید: «عزیزم من مکاتبه با تو را برای خود یک مکالمه و تفریح روحانی میشمارم و رقایم تو را همواره با دیده های پر اشتیاق  منتظرم.   خواندن مکاتب روحپرور تو با خواندن اوراق دیگر برای من خیلی فرق دارد»

 چند نامه ای برایم جالب بود و با توضیحات دقیق به چادر اشاره دارد که اینجا می آورم: همه نامه ها را می توانید از اینجا دانلود کنید.



22 مرداد 1312 [از تهران به کرمانشاه]

خانم عزیزم     رقیمه شریفه سفارشی را هفته گذشته دریافت داشتم و امری را که راجع به خرید چادر فرموده بودید بر خود منت و افتخار بزرگی میشمارم    مقصودم از عرض این عریضه این بود که بدانم جلوی چادر را چه قسم دوست دارید تا دوخته شود    چون امروز دو سه قسم جلوی چادر میدوزند   قسمتی اینست که نیم زرع [ذرع] کربدوشن جداگانه خریده و بطور کلوش بریده    و در وسطهایش ژورژت مشکی انداخته و از خود کربدوشن گل برویش میاندازند    قسمی دیگر اینست که تیکه دیگری میخرند فقط از خود چادر بقدر یک چارک بریده و دو یا سه طبقه در آن با ژورژت گلدوزی میکنند و دستکهای چادر را نیز پلیسه میکنند طریقه سیم اینست که طور زرعی مشکی که جهت همین کار است خریده و کلوش جلو چادر میکنند و اگر بخواهند  از طرف بالای کلوش نیز از خود چادر درآورده و زیرش طور میاندازند البته این قسمت بعقیده بنده خوب نیست بعلت اینکه این طورها اغلب پوسیده و بیدوام هستند   بنده رنگ دیگری از آنها را جهت لباس خریدم و خیلی زود پاره شد و از میان رفت    مستدعیم در خصوص هر یک از اقسام مذکوره تصمیم گرفتید بنده را زودتر مطلع فرمائید تا به امتثال امر بکوشم    دیگر اینکه آیا میل دارید که جلو چادر دوخته شده و خود چادر را هم دوخت بگیرند یا خیر    اگر چنانچه مایل هستید که چادر دوخت گرفته شود قدری نخ را اندازه قد چادر خود گرفته و در پاکت بفرستید تا به خیاط بدهم و چادر را دوخت بگیرند    آقای محمدعلیخان و خانم ایراندخت را میبوسم و منتظرم که از راه لطف جواب مرحمت فرمائید    قربانت میرود     پروین اعتصامی

 

 

1312/6/11 [از تهران به کرمانشاه]

خانم عزیزم   مرقومه محبوه مورخه 5 برج جاری را دیروز زیارت کرده و چشمم روشن گردید   از بذل مراحم و الطاف آن دوست بینظیر نمیدانم با چه زبان و بیانی تشکر نمایم    امیدوارم که همواره حضرت احدیت وجود عزیزت را قرین سعادت و سلامت داشته و چرخ گردنده جز بمرام آن خواهر عزیز نگردد    و از صحت و سلامت آقای محمدعلیخان و خانم ایراندخت خیلی خوشوقتم و تمنا دارم هردو را بجای بنده که یکدنیا آرزومند دیدارشان هستم ببوسید
عزیزم    اوامرت را کاملأ اطاعت کرده
ام اگر در فرستادن (چادر) تأخیر شدهاست برای اینست که خیاط برای دوختن جلو چادر پانزده روز وقت خواست    البته همینکه تهیه شد بدون تأخیر آنرا بخدمت ارسال خواهم داشت    حضرت خداوندگاری آقا و حضرت علیه خانم سلام بیپایان خود را بخدمت ارسال میدارند    قربانت میرود    پروین اعتصامی

 

 

28 شهریور 1312 [از تهران به کرمانشاه]

خانم عزیزم    مدتی است از زیارت مرقومات گرامیت محرومم    امیدوارم که ایام آن دوست بیهمتا همواره با سعادت به خوشی توأم بوده و سبب محرومی بنده از دیدار خط مهر پرورت همان پرستاری اطفال و اشتغالات خوش خانوادگی است و ملال و کسالتی خدای نخواسته متوجه آنوجود گرامی نیست
عزیزم    امروز چادری سرکار را بخدمت بتوسط پست فرستادم امیدوارم بدون هیچ عیب و علتی بدست سرکار رسیده و همواره از خداوند متعال خواهانم که این چادر قرین روزگار فیروزی و سعادت گشته و صدها چادر بسلامتی و خرمی بپوشید. برای خرید این چادر بهمراهی حضرت علیه خانم بمؤسسه دولتی طهران مقابل باغ ملی رفته و پس از پرسش و جستجوی در تمام آن مغازه
ها که تمام چادریهای موجود شهر از هر قبیل در آنجا جمع شدهاند این چادر کربدوشین چون از همه چادرها بهتر بنظر رسید آنرا ابتیاع کردیم و در آنساعت چادری بهتر ازین در آن مؤسسه پیدا نمیشد     امید است که انشاالله خاطر خطیرت را پسند افتد قیمت چادر را مبلغ چهل تومان پرداختم قبضی را که از مؤسسه راجع بذکر قیمت دریافت داشتهام بخدمت لفأ ارسال میدارم تا از نظر مبارک بگذرد    چون انتخاب جلوی چادر را لطفأ به بنده واگذار فرمودید بنده نیز در اجرای امر سرکار سعی کردم که جلو چادر طوری دوخته شود که بطرز جدید و باصطلاح «مد امروز» باشد باین جهة دستور را بطور کلوش دادم که امروز غالبأ طرز دوخت شیک در تهران همین است    همانطوریکه ملاحظه خواهید فرمود بقسمیکه در یکی از عرایض خود عرض کردم گلها را با ابریشم بروی ژورژت مشکی که دولا کردهاند دوختهاند و کارش نیز کاردستی است نه کار چرخ    بنده چون خودم چندی پیش جلو چادری که برای کلوش به چرخ دادم و خوب نشد    باین جهة چادر سرکار را بخیاط دستدوز دادم و خیلی خوشوقتم که بواسطه امر سرکار قبل ازینکه دستگهای [در نامه 23 دستک] چادر را با دست چین دهند به این خیال که شاید چین دستی خوب نشود و فورأ باز شود گفتم بدستگها چین پلیسه داده شود که هم بمراتب قشنگتر و هم باز نمیشود    عزیزم قبل از اتوی چادر متمنی هستم که چادر را کاملأ معاینه فرمائید و مطمئن شوید که ابدأ زدگی و عیبی ندارد صورت حساب و مخارج دوخت را نیز لفأ ارسال میدارم تا مستحضر شوید روبانیرا که برای اندازه قد چادر ارسال فرموده بودید به خیاط دادم    ولی بعد ازینکه چادر را دوخت گرفت من بنظرم رسید که قدری بلندتر است     البته ملاحظه خواهید فرمود    از جسارت و اطالۀ کلام از آن خانم مهربان معذرت خواسته و اگر چنانچه در انجام این وظیفه خطا یا سهوی کردهام یکدنیا شرمسارم و تمنای عفو دارم  آقای محمدعلیخان و خانم ایراندخت را میبوسم   حضرت خداوندگاری آقا و حضرت علیه خانم سلام و ثنای بیپایان خود را بخدمت تقدیم میدارند     قربان و تصدقت میرود پروین اعتصامی

 

   

11 مهر 1312 [از تهران به کرمانشاه]

خانم عزیزم     رقیمه شریفه مورخه 6 مهر را دیروز زیارت کرده و از مژده سلامت و صحت آن دوست بینظیر نهایت خوشوقت گردیدم    از مراحم مبذوله و فرمایشات مهرپرور یکه راجع بقیمت چادر نسبت به بنده مبذول فرموده بودید واقعأ خجل و شرمسارم     عزیزم من در مقابل الطاف و محبتهای بیکران تو هیچ خدمت و وظیفۀ انجام ندادهام که این طور با سخنان شیرین خود خجل و منفعلم میفرمائید    هر امر و هر خدمتی که از ناحیه آن دوست عزیز بمن رجوع  شود برایم افتخار و سعادت بزرگی است و همواره برای انجام وظایف ارادتمندی خود نسبت بمقامات گرانبها و بلند تو از دل و جان آمادهام   عزیزم فراموش کردم در عریضه سابق خود عرض کنم که قسمت زیر چادر را که زیر کلوش است برای این برنداشتهاند که اگر وقتی بخواهید جلوی چادر را تغییر بدهید و یا سر دیگر چادر را بیرون بیندازید دیگر چادر ناقص و معیوب نباشد    این قسمت را برای همین پیشنهاد کردیم چنانچه نخواسته باشید ممکن است خودتان آن تیکه را از زیر بیرون آورید
از این راه دور آقای محمدعلیخان و خانم ایراندخت را هزار بار میبوسم و امیدوارم که همیشه خوش و مسعود باشند     قربان و تصدقت میرود     پروین اعتصامی

 


ضربان قلم
۱۷ فروردين ۹۷ ، ۰۳:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

خیلی دوست داشتم می توانستم برای حجاب کاری کنم، ولی خیلی آغازکننده بحثش در کلاس نیستم، البته پیش می آید و سعی می کنم در حد سوادم چیزی بگویم هرچند هربار یادم می اندازد که چقدر خودم شرمنده این دانش بی عمل هستم... حالا اینها چند نمونه از آن خاطرات است که پشت سرهم می آورم:


زهره: خانوم من تو نونوایی بودم، یه زنه به یه زن دیگه گفت: انقد دوست داشتم دخترم مثل این دختره باحجاب باشه.


زهرا: خانوم ما رفته بودیم ترکمنستان، (منظورش بندر ترکمن بود. در درس اجتماعی و درس همسایه های ایران به ترکمنستان رسیده بودیم قاطی کرده بود)، تو بازارش همه زنها بی حجاب بودن. یکی از اون فروشنده ها گفت کاش من یه پسر داشتم این دخترو براش می گرفتم. چقدر دخترتون باحجابه! خانوم من انقدر خجالت کشیدم چسبیدم به مامانم... (اینجا هم داشت تعریف می کرد رفت تو بغل دوستش. خیلی باحال بود :)


من هم برای اینکه کم نیاورم گفتم: بچه ها من هم توی تهران توی مترو بودم، یه دختره از اونایی که روسریشون شله، موهاشون همه بیرونه، کنارم بود، وقتی پیاده می شد گفت: خوش به حالت اینقدر باحجابی!


ولی نمی دانم چرا یادم نیفتاد این را بگم که یک روز یک دختری را دیدم از اینهایی که حسابی رو می گیرند، لبه مقنعه و چادرشان را هم بیرون نمی گذارند، چقدر محوش شدم، برمی گشتم هی یواشکی نگاهش می کردم هی می پاییدمش... چقدر آن روز دلم خواست من هم مثل او رو بگیرم... بعدش فراموش کردم یا .... یادم باشد یک بار بگویم.

 


ضربان قلم
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

خب من امروز فهمیدم که دیروز ولنتاین بوده است. البته گویا هر سال نسبت به سال قبل زودتر می فهمم. قبلا حول و حوشش یک چیزهایی می دیدم در کوچه و خیابان  و مغازه ها، یا از این و آن می شنیدم ولی اگر تاریخش را می پرسیدند، یادم نمی آمد اصلا در چه ماهی بود. آخر کسی که تازه یکی دو سال است که به «روپوش» می گوید «مانتو»، زبانش می چرخد به ولنتاین؟ همه حرفم همین است و تمام. ما دهاتی ها همین که اینقدر آمیخته فرهنگهای شهری شده ایم و در احوال پرسی به زبان مادری با سالخوردگان فامیل تپق می زنیم، به اندازه کافی در بعضی مهمانی های فامیلی احساس بی هویتی می کنیم؛ دیگر به خودمان اجازه نمی دهیم تا حد ولنتاین پیشرفت کنیم!   

می خواستم همین را بگویم که خرده فرهنگ ها بازدارنده های قوی در برابر بی هویتی و بیگانه پرستی هستند. درست است که تهدید هم هستند، ولی با هوشمندی می توان این تهدید -به زعم برخی- را به فرصتی تبدیل کرد برای نظامی که دوست دارد ارزش هایش را حفظ کند. ولی اگر جنبه تهدیدش قوی تر فرض شد، یا به تعارض و کینه می انجامد، یا بی هویتی. خلاصه نظام اگر رفت به سمت یکسان سازی آدمها و برای آن همه تفاوت فرهنگی برنامه ای نداشت، البته نه از روی عمد، بلکه از روی سهل انگاری و تنبلی، چون برنامه ریزی های یکسان راحت تر است و در کوتاه مدت کم هزینه تر، خیلی نباید تعجب کند اگر جوانانش اینقدر زود در برابر فرهنگِ غیر، منفعل شوند.


پ ن: تعامل فرهنگی خوب است ولی اگر همین روز و همین فرهنگ برآمده از کشورهای غربی نبود، و باز همینطور استقبال می شد، خیلی حرف خاصی نداشتیم و میگفتیم تعامل است. اصلا عشق شرقی تا چه حد با این فرهنگ هم خوان است؟ البته که بخش مثبتش، محبت بیشتری که در خانواده ایجاد می شود و همه اینها بماند، ولی عشق شرقی چقدر با یک روز به نامش خواندن هماهنگ است که «هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن» خلاصه که مجال قکر کردن فراوان است.

 

 

ضربان قلم
۲۷ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه کسی به سامسونگ اجازه وقاحت می دهد جز رفتار منفعل خودمان در طی همه سالهای گذشته برای  رقابت برای خرید خارجی؟

در یادداشت چادر مشکی می خواستم بحثی را باز کنم در باب لزوم خرید اجناس ایرانی بدون توجه به کیفیت آن و صرفا برای ایرانی بودنشان؛ تنها استثنا را می خواستم تولید صرفا مبنی بر سودپرستی (که نتیجه اش تقلید اجناس خارجی و مدگرایی بی توجه به نیاز مصرف کننده  است) مطرح کنم (که در ادامه منظورم را توضیح می دهم) ولی سعی در خلاصه نویسی متن را نارسا کرده بود.  

فهم لزوم خرید کالای ایرانی به عنوان حمایت و تشویق، یک مساله عقلی و میهنی است؛ امام در وصیت نامه شان تاکید فراوان داشتند؛ حالا هم که در چند سال گذشته رهبری صراحتا سالها را اسم گذاری کردند تا بلکه بیداری، هرچند کوچک اتفاق بیفتد. باز اما...و البته وااسفا آنجاست که این حمایتها از طرف خود نهادهای دولتی اتفاق نمی افتد. بعضی از نهادهای عریض و طویل دولتی یا حکومتی، انحصار واردات یک کالا را دارند و تولید کننده داخلی را زمین می زنند. انحصار قاچاق فلان کالا با فلان موسسه یا نهادِ ... حالا فریادهای مردم به کجا می خواهد برسد؟

از این بحثها که بگذریم، شاید جاروبرقی و ماشین لباسشویی ما به خاطر مکش کمتر یا زمان شستشوی طولانی تر، وقت بیشتری از ما بگیرد ولی همین که به جای سامسونگ و هر کوفت دیگری، اسم سپهر بر پیشانی دارد چه حسی به ما می دهد؟ حالا مقایسه کنید این احساس را در پوشاک. اعتماد به نفس کم نظیری که با هیچ تکه پارچه دیگری قابل مقایسه نیست.

اما توضیح آن مساله: راستش من چند سال بود که اصلا مانتو نخریده بودم. یعنی به نظرم بازار مانتو وضع خوبی نداشت. مدلهای هفت و هشتی و کج و کوله، با رنگ های جیغ. حالا مانتوی مناسب هم پیدا می شد ولی یا باید حسابی می گشتی و کمردرد و پادرد می گرفتی یا بسیار گران. خب آدم اگر وقت یا حوصلۀ گشت یا پول نداشته باشد چه کند؟ من شروع کردم به اینکه خودم مانتو بدوزم. کلاس خیاطی هم نرفته بودم و الگو کشیدن بلد نبودم و مسلما نمیتوانستم چیز خیلی تمیزی دربیاورم. البته چیزهایی قبلا دوخته بودم و در مدرسه یک چیزهایی یاد گرفته بودیم و تفننی خودم بعد در بعضی چیزها ادامه داده بودم. اما فقط با انداختن پارچه روی یک مانتوی دیگر می توانستم بدوزم. آن هم با کلی دردسری که حین کار پیش می آید که آدم نمی داند چه کند. نتیجه چه می شد؟ معلوم است که این لباس نمی توانست با لباسهای پر زرق و برق بازار رقابت کند. ولی حس بسیار خوشایندی به من می داد. *

خلاصه سه چهار چند سالی مانتو نخریدم و با همین مانتوهای خوددوز سر کردم. راستش از تولیدکننده هم ناراحت بودم که به فکر مصرف کننده نیست. به قشری که هر لباسی نمی پوشد توجه ندارد. فقط در فکر فروش بیشتر است. مدل اندازه ها و سایزبندی ها طوری نبود که بشود لباس مناسب پیدا کرد. البته که حتما هم بود، ولی نمی خواستم زیاد برای گشتن وقت بگذارم. لذا بی خیال این شدم که در این وانفسا شروع کنم به گشت و گذار؛ تا اینکه از پارسال دیگر مانتو مناسب خریدم.  می بینم که چقدر بهتر شده است بازار. (البته نمی گویم فقط به خاطر همین بود و مثلا علاقه به خیاطی نبود. ولی  چون اصول خیاطی را نمی دانستم زمانبر بود برایم و حاصری را ترجیح می دهم) ولی به نظرم الان بازار مانتو خیلی بهتر از قبل است. مدلها و رنگ ها و اندازه ها مناسب تر است. البته باز هم مشکلاتی هست ولی پیدا کردن مدلهای مناسب  به دشواری سابق نیست. با قیمتهای مناسب تر. ضمن اینکه توجه به مدلهای سنتی هم باب شده. و تقلید لباسهای ترک که چسبان بود و سایزخودت تنگ می شد و سایز بزرگتر نامناسب، را تقریبا اصلا نمی بینم. 

چند سال پیش حتی کیف هم دوختم. از آنجایی که همیشه کیفم سنگین است  دنبال کیف به شدت سبک بودم که دوشم کمی استراحت کند. ولی مگر پیدا می شد؟ اگر هم می شد باز هم مشکل قیمت را داشت. (مادرم می گوید تو آبروی ما را می بری با این گران گران کردنت، در این زمینه کمی اختلاف هقیده داریم. مادرم معتقد است باید جنس خوب خرید حتی اگر گران. ولی خدایی من اگر اینقدر به مانتو بدهم، از کجا بیاورم کتاب بخرم؟) لذا برداشتم با پارچه ترمه، خودم کیف دوختم؛ با دست، کیفی تمام پارچه، سبک. به ده تومان هم نرسید قیمتش. خلاصه همه چیزش یک طرف، جا خودکاری که داخلش تعبیه کرده بودم هم یک طرف :) این یعنی دیگر مجبور نبودم خودم را با مدلهای یک نواختی که بازار به من تحمیل می کند هماهنگ کنم.  البته حالا کیف های خوب هم بسیار دیدم.

خلاصه که بسیار ایمان آوردم محدودیت خلاقیت می آورد. تحریم نوعی محدودیت نیست؟ در داستان تحریم، در یک مهمانی خانوادگی یکی از اقوام رهبری را نقد می کرد که به آمریکا در برابر تحریم گفته بود فکر نکنید با تحریم ما ضربه می بینیم. خودتان محروم می شوید. ما روی پای خودمان می ایستیم. من معنی این جمله رهبری را در آن سالهای فترت مالی بیشتر درک کردم.



پ ن1: کاش این همه از تحریم نترسیده بودیم...

پ ن 2: تردید داشتم در نوشت بخش تولیدی. اصلا نمی خواهم بوی نقد بدهد در این  روزها. الان وقت حمایت است فقط. می خواهم ناکید کنم اگر هم نقدی بود، درباره گذشته بود و حمایت از وضع فعلی.
ضربان قلم
۲۱ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



شاید حدودا دو ماه یک ماه و نیم پیش نمی دانم سر چه موضوعی شعر «مادر موسی» پروین را برای بچه ها خواندم و شاید در مورد پروین هم یکی دو جمله گفتم. بچه ها گفتند که کلاس چهارم هم این شعر را داشته اند. رفتیم از یکی از کلاسهای چهارم یک کتاب فارسی گرفتیم. المیرا کتاب را خواست تا شعر را بنویسد. و پرسید که پروین این چیزها را از کجا می دانسته؟  گذشت تا یکی دو هفته بعد المیرا این نقاشی را برایم آورد. خیلی خوشجال شدم که شعر پروین را انتخاب کرده بود برای نقاشی.

فردایش هم این یکی را آورد. شاید  دومی قشنگ تر هم کشیده شده باشد؛ ولی اولی حس خاص دیگری به من می دهد.



نسرین هم دیده بود و فردایش این را آورد:


ضربان قلم
۲۸ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

به بهانه سالگرد رحلت آیت الله مجتبی تهرانی و وقایع اخیر:


در عصری که میان روحانیت و مردم فاصله ایجاد شده است، میان روحانی معمولی با مردم، به علت تنزل روحانیت از مشی زندگی به پیشه و شغل؛ و میان عالمان و مردم، به علت محدود شدن علما به بحث تخصصی و مخاطبان خاص؛ علمایی پیدا شدند که میان مردم زندگی کردند؛ در بازارشان راه رفتند؛ در مسجد محله شان نماز خواندند و زانو به زانوی نوجوانانشان نشستند و به سوالاتشان صبورانه پاسخ دادند. آن هم چه کسانی و در چه مرتبه ای؟  کسی که در سنین بسیار پایین به اجتهاد رسید، از شاگردان خاص امام است و علاوه بر تقریر برخی دروس و کتب امام، امام او را مامور تنظیم اوّلین نسخه از رسالة عملیه و مناسک حجّ خود کرد.

فارغ از آن دروس خاص تخصصی، سخن ما الان درباره سخنرانی های عام و مردمی  است.  این سخنرانی های عالمانه، همانها که بالاترین معارف را در کاسه کاسب و عالم و عامی می ریخت، اکنون در چند جلد کتاب با عنوان «سلوک عاشورایی»، به چاپ رسیده که می تواند دور افتادگان از آن دریای اخلاق و عرفان را هم جرعه ای بچشاند. ظاهرا 9 دفتر است. من منزل ششم، «حق و باطل» را دیدم که مباحث خیلی دقیق و زیبا و موردنیازی را پاسخ می دهد که هر انسانی روزی از خود پرسیده است یا در وجدان خود روزی با آن مواجه می شود. 

حالا باید همه کتاب را خواند (که من خودم هنوز کامل نخوانده ام. به سیاق کودکی از کتابهای برادر کش رفته ام) که هر جایی را آدم نگاه می کند مجذوبش می شود و هر مطلبش دقیق و جذاب است، ولی اینش فعلا مرا گرفته است که خیالت را راحت می کند که: همه آدمها حق و باطل را تشخیص می دهند و اهل باطل هم می دانند که بر باطلند.

 

مباحث کتاب در مورد حق و باطل است. از معنای حق، جلوه گری های باطل، موانع حق ورزی، عوامل کج فهمی در حق و بسیار جزئیات ریزتر دیگر که با لحن گرم و گیرا و به صورت منطقی، عرفانی بیان می شود و متر و معیار تطبیق مطالب هم قیام حضرت اباعبدالله است.


در بخشی از کتاب میگوید «یکی به نعل، یکی به میخ، یک خطر بزرگ احتماعی» است. اگرچه رابطه حق و باطل از نوع تقابل تضاد است، برخی هستند که گاهی به این تمایل دارند و گاهی به آن. تا جایی که حق مطابق میلشان است با آن همراهند، همین که با اهداف نفسانی شان تقابل پیدا کرد، به باطل می گروند. بعد وقتی می بیند چهره اش در جامعه دارد مخدوش می شود، دوباره به سمت حق می رود. اینها مداهنه گرند.در ادامه می فرمایند: «ما با کسانی که وقتی راهشان را عوض می کنند در آن مسیر قرار می گیرند مشکلی نداریم. من به اینها می گویم باصفا! چه در مسیر حق باشد چه باطل.اگر کسی صریح بگوید «من این کاره ام» و در مسیرش هم پایدار باشد خیلی باصفا است. مشکل متدینین اینجاست که افراد متلونی در جامعه هستند که اهل مداهنه اند. حصرت علی در خطبه 24 نهج البلاغه می فرمایند: «و لعمری ما علی من قتالک من خالف الحق و خابط الغی من ادهان و لاایهان» به جان خودم قسم من در جنگ با کسی که با حق مخالفت کرده، به راه ظلالت رفته و در گمراهی قدم برداشته، هیچ گونه مسامحه، سازش و سستی نمیکنم.

ضربان قلم
۱۱ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در یادداشت پیشین همه خانواده شهدا را یاد کردم چه اینکه خودم هم اگر بودم حتما مخالفت می کردم، همسر وهب وار. اما راستش بهانه اصلی یادداشت پیشین همسر شهید حججی بود. دیدم نمی شود. نمی شود یک چیز کلی نوشت وفتی یک مورد خاصی  را هم مدنظر داری. در مساله مرگ داعش خیلی ها یاد شهید حججی کردند. من هم می خواستم از همسرش یاد کنم که آن همه غیرقابل باوربودنش در آن ایستادگی و غرور و نشکستن آن روزها مرا سخت تحت تاثیر قرار داده بود. وقتی خودم –نمی توانم بگویم شرایط مشابه، چون همسری و برادری دو جایگاه کاملا متفاوت است. (نه از جهت عاطفی؛ از جهت موقعیتی آن هم وقتی فرزندی هم باشد) با این حال- در شرایط بسی سهل تر، وقتی برادرم می خواست برود اولش گفتم اگر می توانی نرو. در حالی که همسرش خیلی قوی تر از ما رفتار کرد). پس کاملا معلوم است که اگر خودم در آن شرایط بودم چه می کردم- باری، با این وجود در یادداشت پیشین، مورد خاص شهید حججی و همسرش مدنظرم بود. همه شهدا و خانواده شهدا عزیز و گرامی اند. چه بسا برخی مظلوم تر و غریب تر وچه بسا بالاتر از شهید حججی. اما همانطور که آن شهید عزیز نماد شد، نماد عزت و شجاعت، همسرش هم نماد شد؛ نماد صبر و استقامت.

اما فارغ از این مقدمه، نکته اصلی که همیشه می خواستم بگویم بخشی از مصاحبه ایشان است که همان ایام شهادت جایی خواندم و حیفم می آید ذکرش نکنم. جمله ای که به نظرم به تنهایی خودش می شود دلیلی برای کسانی که از چرایی جنگ با داعش و حضور ایران در آن می پرسند. ایشان در آن مصاحبه گفته بود یک بار به همسرم گفتم: «نگو من برای دفاع از حرم می روم. بگو دارم برای رضای خدا به دفاع از حرم می روم». این جمله به نظرم جواب خیلی از شبهه هاست. شبهه آن شاعر نسبتا محترمی که  گفته بود  «من به این حرم ها به خاطر سفری که داشته ام ارادت دارم ولی جنگ برای آن را نمی فهمم.»


توضیحی هم نوشته بودم در این چرایی که ناگهان ترسیدم برداشت من با منظور شهید یکی نباشد و نوعی تجمیل به متن باشد.  بنابراین از هر تضیح پرهیز می کنم و خواندن اصل را  بسیار سودمند می دانم.

ضربان قلم
۰۹ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر




ابران عروسان حماسی را کجاوه ست

این خاک، خاک پاک ارماییل و کاوه ست 


در روز فتح سربازان اسلام و مرگ داعش، گرامی می داریم  جایگاه خانواده شهدا و جانبازان را. مادران وهب و همسران زهیر را. همسران وهب را که اگرچه عشق ابتدا باعث منع همسرانشان می شد، همان عشق برآمده از ایمان سرانجام همراهشان می کرد.  درود بر این حماسه سازان عشق و خون.


نقاشی: شهید گمنام اثر عبدالحمید قدیریان سال 76

شعر: مرتضی امیری اسفندقه. کتاب کوار



بیانیه همسران شهدای مدافع حرم درخصوص پیروزی جبهه مقاومت و پایان داعش

ضربان قلم
۰۱ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر