ضربان قلم

 

 

«طرح «شهید» به علت صراحت، زیبایی و ژرفای حسی آن، نیاز به تحلیل را مردود می‌کند.
 نقاش می‌گوید: «#شهادت سرنوشت انسان رزمجوست.»
بدیهی اآست که این رزمجو، در مقابل آن نظامیِ بازوی نظام‌های ستم قرار دارد. او انسانی‌ست سرشار از عاطفه، ایمان، نجابت و شور جنگیدن به خاطر حقیقت.

با نگریستنی متمرکز به اثر، آرام‌آرام به آن احساس نرم و روشن و زیبایی که آقای صادقی در جستجوی آن است، می‌رسیم.
 اینک خون، خونِ شریفِ انسان در اوج اعتبارِ خود است.
اینک، تنی در کار نیست، و جامه‌ای جز سپیدی کفن.

اینک به یادگار، نگینِ انگشتریِ عقیقی هست چون گویچهٔ حیات....»

متن گویا، بی‌زمان و رسای بالا، توضیحات #نادر_ابراهیمی است درباره تابلوی «شهیدِ» #علی‌اکبر_صادقی در کتاب #الف‌_با_تحلیل_فلسفی_پنجاه_طرح_از_علی_اکبر_صادقی_نقاش

 

با دعای شبخیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

 پ‌ن: تصاویر زیادی از  نقاشی‌های این کتاب  با موضوع تصویر سرباز و جنگجو... فکرم را مشغول کرد که اگر من خبرنگار بودم، با علی‌اکبر صادقی مصاحبه‌ای می‌کردم و در مورد این قبیل آثار هم مشخصا می‌پرسیدم.
از طرف دیگر به ذهنم رسید عده‌ای هم هستند که در مورد استفاده اینچنینی از تصویری قدیمی، آن هم نقاشی ظاهرا روشنفکر، (احتمالا) به من بتازند که این سواستفاده است و فلانی اگر بداند شما از اثر سالها قبلش در چه زمانی و برای چه کسی استفاده کرده‌اید، فلان و بهمان.....
برای پاسخ به همه اینها، البته بیشترعلت اول، جستجویی کردم و‌ مصاحبه‌ای پیدا کردم که بخشی از آن در پاسخ به سوال پرسشگر از ماجرای نامگذاری کوچه‌ای به نام ایشان، واقعا خواندنی‌ست و جهان فکری او را در مورد شهید نشان میدهد:
«من هیچ دخالتی در نامگذاری این کوچه نداشتم. از شهرداری به من پیشنهاد دادند و خواستند من کوچه‌ای را انتخاب کنم. گفتم کوچه خودمان به نام شهید #اصغر_شیروانی است. ولی کوچه بالایی به نام شب‌تاب است. آنها هم با پیشنهاد من موافقت کردند و کوچه بالایی را به نام من نامگذاری کردند. از این رویداد خیلی خوشحالم. این برای من مایه افتخار است در شهری که به دنیا آمده‌ام، کوچه‌ای به نام من هست. 
این را هم به شما بگویم که نامگذاری کوچه برای من در این سن و سال با وجود بزرگداشت‌ها و مراسم مختلفی که برای من گرفته‌اند چندان فرقی به حال من نمی‌کند، ولی نفس این کار برای شهر تهران مهم است بزرگان زیاد

برای پاسخ به همه اینها، البته بیشترعلت اول، جستجویی کردم و‌ مصاحبه‌ای پیدا کردم که بخشی از آن در پاسخ به سوال پرسشگر از ماجرای نامگذاری کوچه‌ای به نام ایشان، واقعا خواندنی‌ست و جهان فکری او را در مورد شهید نشان میدهد:
«من هیچ دخالتی در نامگذاری این کوچه نداشتم. از شهرداری به من پیشنهاد دادند و خواستند من کوچه‌ای را انتخاب کنم. گفتم کوچه خودمان به نام شهید #اصغر_شیروانی است. ولی کوچه بالایی به نام شب‌تاب است. آنها هم با پیشنهاد من موافقت کردند و کوچه بالایی را به نام من نامگذاری کردند. از این رویداد خیلی خوشحالم. این برای من مایه افتخار است در شهری که به دنیا آمده‌ام، کوچه‌ای به نام من هست. 
 ین را هم به شما بگویم که نامگذاری کوچه برای من در این سن و سال با وجود بزرگداشت‌ها و مراسم مختلفی که برای من گرفته‌اند چندان فرقی به حال من نمی‌کند، ولی نفس این کار برای شهر تهران مهم است بزرگان زیادی در تهران داشتیم و داریم که باید اسم کوچه‌هایی که به نام شهدا نیست به اسم این بزرگان از جمله هنرمندان و نویسندگان باشد. این موضوع می‌تواند رویداد خیلی خوبی در شهر ما باشد. شهروندان و رهگذران هم که در کوچه قدم می‌زنند نگاهشان به کوچه می‌افتد و اسم استاد #عزت‌الله_انتظامی، نادر ابراهیمی و..... را می‌بینند. به نظر من نام و یاد هنرمندان در شهر ما تاثیر خوب و ارزشمندی دارد.»
پ‌ن: عکس را از کتاب گرفتم. عذرخواهم از بی‌کیفیتی. برای عکس باکیفیت اینترنت را جستم، نیافتم.

 

 

 

ضربان قلم
۱۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

 

 

 

چند شب پیش داشتم از جلوی تلویزیون رد می شوم که صدای تلاوت قرآن و تصویر پیرمردی که با لباس محلی از پله های آرامگاهی بالا می رفت توجه مرا جلب کرد. پیرمرد بر مزاری نشست که نام «مختومقلی فراقی» بر آن حک شده بود. همین باعث بنشینم و ادامه اش را ببینم. کمی از شعر مختوم هم بر سر مزار به زبان محلی خوانده شد و ترجمه آن زیرنویس شد. هر که آتش بدون دود را خوانده است، شعرهای مختومقلی را شنیده است؛ از زبان گالان اوجا برای سولماز و اگر اشتباه نکنم از زبان آلنی هم وقت مبارزه. (اگرچه یادش نماند یا توجه نکند, م. هم به واسطه دیگری همزمان با کتاب دیدم و در ذهنم حک شد)

اگر پیرمرد بازیگر نبود فکر می کردم مستند است. ولی در ادامه دیدم که عنوان «بازی نقابها» را گوشه سریال حک شد. اتفاقا روز شعر و ادب می خواستم از حضور بسیار کمرنگ شعر در سریال ها بنویسم. جز چند مورد بسیار اندک، بسیار به ندرت شعر را در  فیلمها و سریالها می بینیم در حالی که چه ظرفیت بالایی است برای نویسندگان و فیلمسازان و چقدر جایش خالیست. بگذریم خود جای مقاله دارد.

 

 

اینکه این سریال خاص شعری نیست و به شاعر شهر موردنظر توجه کرده است بسیار قابل ستایش است. البته به نظر می رسد علت این توجه به نقش پررنگ شاعر در آن محل و شهر هم برگردد که نویسنده یا کارگردان را به ناگزیر به آن کشیده باشد.  (حدس من درست بود) قسمت دوم بود که دیدم. و قسمت های بعدی را نشد که ببینم ولی نام کارگردان نسبتا ترغیبم می کرد به دیدن.

 

 

نکته دیگر اینکه سریال با تیتراژی پایان یافت که شعر محمدمهدی سیار به آواز سالار عقیلی بود.

 

یک نکته خیلی جالب هم برایم پیش آمد در ارتباط مزار و مختومقلی که شاعر اهل سنت است:

 

 

 

من شنیده بودم که قبور بسیاری از بزرگان اهل سنت دارای منار و حتی گنبد است، یکبار هم جستجو کرده بودم ولی خیلی دقت نکرده بودم و الان با دیدن بخشی از سریال بازی نقابها و صحنه ای که در پست قبل اشاره کردم، قدری بیشتر  به این مساله توجه کردم. می بینیم که آرامگاه مختومقلی فراغی که شاعر و عارف نامی ترکمن است، دارای بارگاه است و بازیگر سریال نیز حالتی در کنار آن شبیه زیارت ما دارد. به یاد برخی شعرها در زیارت اهل سنت افتادم اما چرا راه دور برویم؟ بیاییم سیمای زیارت در میان اهل سنت را در شعر همین شاعر ترکمن، یعنی مختومقلی ببینیم. 

من عینا بخش بسیار کوتاهی از مقاله جناب آقای یوسف قوجق با نام «امام حسین (ع) در شعر مختومقلی فراغی، شاعر مشهور ترکمن» را نقل می کنم. گفتنی ست جناب قوجق خود نیز از هموطنان اهل سنت ماست.

 

 

«از گذشته‌های دور تاکنون، جوانان ترکمن در ترکمن صحرا پس ازعروسی،  به امید استحکام پایه‌ های زندگی مشترک، به آستان مقدس امام رضا (ع) متوسل شده و سفر به مشهد و زیارت بارگاه امام رضا (ع) را یکی از سنت ‌های حسنة فرهنگ خود می دانند.

 

 

 

مختومقلی می‌گوید:

دنگ‌ دوشلار یانینده‌ بیر بی‌کمالام‌

 

 

عاشقام‌، مجنونام‌، شکسته‌ حالم‌

 

 

سینه‌ی‌ خراسان‌ زواری‌ عالم‌

 

 

یا امام‌ رضایه‌ باغیشلا بیزنی‌

 

 

من در بین همسالان خود فردی بی‌کمال هستم

 

 

عاشق و مجنون و شکسته‌حالم

 

 

ای خدا! به حق زوار عالم که در قلب خراسان است،

 

 

تو را به حق امام رضا ما را ببخش!

 

 

شاعر ترکمن برای سرزمین کربلا ارزش فراوانی قائل است:

 

 

مگر یوسف‌ دوشدی‌ چایا

 

 

جمالینگ‌ دییپ‌ باقام‌ آیا

 

 

عراق‌ زمین‌ کربلایا

 

 

باقام‌ یوسف‌ دیه‌ - دیه تو گویی

 

 

یوسف را در چاه کرده ‌باشند؛

 

 

به هوای دیدن جمالت، به ماه می نگرم

 

 

و یوسف یوسف گویان

 

 

به کربلا در عراق چشم دوخته ‌ام

 

 

 

 

 

مختومقلی چنان جایگاهی برای شخصیت امام حسین قائل است که در شعری شفای دل بیمار و آشوبزدة خود را از حسن، حسین، علی و دیگر بزرگان و ائمه می‌خواهد:

 

 

اون‌ ایکی‌ امام‌، بیری‌-بیریندن‌ سرور

 

 

یدی‌ ولی‌، یاران‌ بولوپ‌، مدد بر

 

 

مشهد، قارا بابا، یا شیث‌ پیغامبر

 

 

حسن‌، حسین‌، شاهمردان‌، شفا بر! ای دوازده امام، ای که یکی از دیگری سرورتر!

 

 

ای هفت نفر اولیاء، همه به یاری هم!

 

 

ای مشهد ( امام رضا)، ای قره‌بابا، ای حضرت شیث!

 

 

ای حسن، ای ‌حسین و ای شاهمردان، شفایم ده!»

 

 

 

 

پ ن: استدلالی از این بالاتر در برابر اهل سنت در برابر اتهام شرک و زیارت؟

 

 پ ن: می دانیم و بسیار می شنویم که اهل سنت با آنچه وهابیت و سعودی و تکفیری نشان می دهند متفاوتند و وهابیت پشتوانه علمی و فقهی معتبر و قابل دفاع ندارد اما حالا با دانستن این جزئیات کین ورزی او را بیشتر درک می کنم و متنفرتر می شوم از آل سعود

 

 

  

 

 

 

 

ضربان قلم
۱۵ مهر ۹۷ ، ۰۲:۰۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

                                                                                            

الان پول تو حبابه»
این هم جمله مهران (مهران حباب ساز می فروخت) در بیست و یک روز بعد متناسب با اوضاع اقتصادی این روزها
ضربان قلم
۱۴ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۱۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

چند سال است فیلم و سریال نوجوان ندیده ایم؟ بچه های آسمانها و پدرها و  قصه های مجید و آلبوم تمبرها* و حتی چکمه ها چه شدند؟ خدا بیامرزد. خدا رحمت کند نسل اندیشه ها و همت هایی که کودکان را ارج می نهاد و قهرمانشان می پنداشت. فیلم کودک و نوجوان برای خیلی ها جذابترین فیلمهاست. همانطور که بچه ها جذابند. پر از حرکت، انرژی، اراده و پشتکار، تخیل خارق العاده و لاجرم شیطنت و دردسر؛ در یک کلام زندگی. سریالها که سالهاست با این به اصطلاح ژانر خداحافظی کرده اند، جز چند سال یک بار یک تله فیلم قلابی آبکی، چه دیده ایم؟ اما من هنوز هم با امید کمرنگی برای یافتن یک تماشای ناب، اگر چیزی در این ژانر گیرم بیاید می بینم، از ایرانی و خارجی. و این بار اما این امید واهی نبود. یافتم آن تماشای ناب را.  تعریف فیلم را قبلا شنیده بودم و دوست داشتم ببینم، اما وارد شبکه خانگی نشده بود. چند شب پیش اما که فیلم کوتاه "دوئل" را دیدم و این دغدغه انسانی عدالت خواهانه را، با دیدن نام کارگردانش، سراغ بیست و یک روزش هم رفتم. و بعد از سالها فیلمی دیدم از جنسی متفاوت از سینمای امروز. کارگردانی که بنده فکر و دل خودش است و آزاد از کلیشه های رایج.

فیلمی که در آن هم لبخند می زنید، هم اشک می ریزید؛ عین زندگی. تو مخاطب و هدفش را می شناسد؛ و آنقدر برایش احترام قائل است که ذره ای به او بی احترامی نکند و عزت نفسش را خدشه دار نسازد. حق ندارد تنها از  سیاهی های جامعه بگوید وقتی اراده های آدمی و عزت نفسش می تواند غولها را از پا بیندازد. او از انسان می گوید. البته این قهرمان دوست داشتنی هم ، به حکم انسانیت و نوجوانی و خامی، با همه همت و اراده اش اشتباه می کند، او هم شرطی بازی می کند، او هم به فکر پول درآوردن از راه ترفندزدن می افتد، اما از آنجا که در عین خطا جوانمرد است و اگر خطا می کند، بدی نمی کندو شریف است، و از دامن یک مادر شریف، تو گویی خدا با آن شکست و کتک خوردن، اجازه نمی دهد لکه پول ناپاک بر دامنش بنشیند. «دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای | فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد» و دیدیم که چه زیبا هم  پیروز شد. و آنقدر قوی که دیگر نه به ترفند و حیله، که اینبار در واقعیت قطار را نگه دارد؛ همانطور که مادر گفت، (مادری که «مادر» است، نه زنی که فرزندی دارد. گویا مادری فراانسان بودن است زین روست که در سخت ترین شرایط عزتمند است و مدیر خانواده و مادر) بله همان که مادر گفت: زندگی مثل همین بازی های شماست. هر غول را که بکشی، یکی بزرگترش می آید، اما تو قوی تر شدی، و مرتضی آنقدر قوی شده که سرانجام، خودش غولش (قطار) را نگه دارد؛ بی ترفند و خودنمایی.

او بالاخره عالم خیالش را به واقع می رساند. فیلم او، زندگی اش می شود.


یک نکته خیلی خیلی مهم: بعید می دانم تا حالا هیچ کارگردان مدعی خدمتی را کرده باشد به صلوات که خردمندان بی ادعا، آن هم اینطور هنرمندانه و خالصانه کرده است. پس چند صلوات برایش موفقیت بیشترش می فرستیم.  





******


پ ن1: واقعا کم است درباره ارزشهای فیلم حرف زدن. هیچ شخصیتی حاشیه ای نبود. به هر نقشی بها داده شده بود و  هر کدام می توانست در ذهن تو یک داستان بسازد، جهانی بینی اش را شکل دهد، به فکر فرو ببرد، هر کدام، هر کدام، حتی کم رنگ ترین نقش ها، چه برسد به مهران. مهران  که خودش دنیایی بود. تازه به مادر و محسن هم کار ندارم. برو سراغ سینا و پدر سینا و ....


پ ن2: آه از صحنه هدیه دادن به مادر. از آن خیلی ممنونِ ظاهرا خشک. آخر خردمندان این طبقه را از کجا اینقدر می شناسد؟


پ ن3: مدیر آن موسسه سینمایی را دیدید؟ آخ آخ که چقدر این صحنه کمتر از یکی دو دقیقه عین واقعیت بود. اصلا خودش یک فیلم بود. دیدید چقدر اجتماعی کرد فیلم را؟ 

  

پ ن4: چه شروع خوبی بود آن بازی بد عامدانه!


پ ن5: فقط یک جاهایی از تیتراژش را دوست نداشتم. البته من کلا ایم مدل موسیقی گوش ندادم. دیگر نمی توانم قضاوت کنم. یا مثلا دختر همسایه، دختر 13 14 ساله چطور چرخ خیاطی را بلند می کند و تازه برای تعمیر هم می برد؟ خب یک عالمه پارچه و وسائل خیاطی می دادید دستش.


پ ن آخر: می دانم که با این همه حرف زدن خرابش کردم، ولی چه می شود کرد که به وجدی مهارنشدنی دجار شدم. اما بگیرید  و به نوجوانان فامیلتان هدیه بدهیدش. 


* «آلبوم تمبر» فکر کنم قدیمی ترین خاطره من از فیلم است؛ که تا الان که جستجو کردم، فکر می کردم سریال بوده؛ فیلمی تست از کیومرث پوراحمد که جز یک نام و یک لهجه غلیظ یزدی چیزی از آن به یاد ندارم ولی یاد دارم که با تمام بچگی، که دقیقا نمی دانم کی، خودم را می چسباندم به تلویزیون که بفهمم این لهجه ای را که معنایش را نمیفهمیدم و شیرینی اش را چرا؛ (احتمالا به خاطر بچگی نمی فهمیدم. شاید زیر دبستان بودم یا سالهای اول) و چیزی هم از نوجوان فیلم گویا به یاد  دارم یا الان بعد از جستجوی نام فیلم در ذهنم بازسازی کرده ام. و تاکنون به عشقم به لهجه یزدی وفادار مانده ام. و اصلا شگفت انگیز است که اسم فیلم را یادم است و یادم می آید که واقعا انگار به زبان دیگری حرف می زدند و من هیچ نمی فهمیدم یا گیج می شدم.


ضربان قلم
۱۱ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


«پس انسان باید در همین عالم، این چند صباح را مغتنم شمارد و ایمان را با هر قیمتی هست، تحصیل کند و دل را با آن آشنا کند. و این در اول سلوک انسانی صورت نگیرد، مگر آن که اولاً، نیت را در تحصیل معارف و حقایق ایمانیه خالص کند و قلب را با تکرار و تذکر، به اخلاص و ارادت آشنا کند تا اخلاص در قلب جایگزین شود، چه که اگر اخلاص در کار نباشد ناچار دست تصرف ابلیس به کار خواهد بود و با تصرف ابلیس و نفس - که قدم خودخواهی و خودبینی است - هیچ معرفتی حاصل نشود، بلکه خود علم التوحید بی اخلاص، انسان را از حقیقت توحید و معرفت دور می کند و از ساحت قرب الهی تبعید می نمایدملاحظه حال ابلیس کن که چون خودخواهی و خودبینی و خودپسندی در او بود، علمش به هیچ وجه عملی نشد و راه سعادت را به او نشان نداد.

میزان در ریاضات حقه و باطله به یک معنی دقیق عرفانی، قدم نفس و خودخواهی و قدم حق و حق طلبی است. نمازی که برای شهوات دنیا یا آخرت باشد، نمازی نیست که معراج مؤمن و مقرب متقین باشد. آن نماز انسان را به حورالعین نزدیک کند و از ساحت قرب الهی دور نماید. 

علم توحیدی که برای نمایش در محضر عوام یا علما باشد از نورانیت عاری و بری است و غذایی است که با دست شیطان برای نفس عماره تهیه شود؛ خود آن انسان را از توحید بیرون برد و به تشریک نزدیک کند

امام خمینی، کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 104



شخص تسلیمی ز پرواز هوسها شرم‌دار

با هوا کاری ندارد سرنگون تاز رکوع


بیدل دهلوی

ضربان قلم
۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تنبیه بدنی یکی از شیوه های رایج آموزش در مکتب خانه ها بوده است. می گویند آنقدر سخت گیری زیاد بود که نجات دادن کودک از تنبیه ثواب محسوب می شد. (در عین اینکه تنبیه از طرف خانواده ها پذیرفته شده هم بود و حتی در مورد اشراف و بزرگان هم استثنا نبود؛) بنابراین مثلا اگر وقتی برای کسی مساله مهمی پیش می امد، مثلا وقت وضع حمل خانمی بود، شوهر یا پدر آن زن پولی به مکتب خانه دار می داد و می گفت امروز بچه ها آزاد باشند و کتک نخورنند. بچه ها هم در ازای این آزادی برای سلامتی آن زن دعا می کردند.


الان تنبیه نیست، اما به دعای بی منت بچه ها بچه ها شک نکنید. مخصوصا اگر پایین شهری، مدرسه استثنایی، جایی معلم باشید، سِرّ نفس بچه ها را درمی یابید. خلاصه خواستم بگویم اگر مشکلی برایتان پیش آمد، خواستید صدقه ای بدهید، بروید یک مدرسه پایین شهر. پولتان کم است، رویتان نمی شود؟ یک هدیه کوچکی ببرید بدهید به یکی از معلمهایی که فامیلتان است، بین بچه های کلاسش پخش کند، یک اسپیکر بخرید برای مدرسه، پول ناچیزتان را بگذارید در یک پاکت سفید، در راه مدرسه بدهید دست یکی از بچه ها بگویید اینو کمک به مدرسه بده به مدیر. امانت دارند به خدا. دزد هم باشند، مرام دارند در دزدی، از اینجور پولها را نمی دزدند، راست می روند می دهند به معلمشان.  آنقدر بچه مشکلدار هست، آنقدر بچه طلاق و رهاشده دست این و آن فامیل، تا بچه یتیم و.... با مدرسه هایی بی هیچ امکانات، نه کولر سرحال و سالمی، نه توپ ورزشی درست درمانی، نه حتی میز و نیمکت به اندازه ای. بچه های بیچاره هنوز باید سه نقری بنشیننند گاهی. (همینجا لازم می دانم نفرین و لعنتم را نثار نجومی بگیران و بالانشینان بی درد کنم قربه الی الله)  

خلاصه، من که از سر دعای خالصانه و حمد شفای بی منتشان داستانها شنیده و امیدها بسته ام...


ضربان قلم
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر